روزی شاگردِ استاد بزرگی از او خواست که بهش یه درس به یاد موندنی بده …………
استاد از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش و بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از شاگرد خواست اون آب رو سر بکشه !!!!!
شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت ……..
استاد پرسید : ” مزه اش چطور بود ؟ ”
شاگرد پاسخ داد :
” بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش ”
استاد از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه …….. رفتند تا رسیدن کنار دریاچه …..
استاد از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه ……. !!!!
شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .
استاد اینبارهم از او مزه آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : ” کاملا معمولی بود . ”
استاد گفت :
رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ، میتونه بار اون همه رنج و اندوه رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب……..